در شبی آرام، وقتی نفسهای تازه دختر پنجماهه ای فضای خانه را پر کرده بود، خانوادهای جوان در انتظار طلوع فردایی روشن بود؛ فردایی که هر روزش با امید و لبخند همراه باشد. اما لحظهای جنایتآمیز، همه آن آرزوها را به خاک سیاه نشاند.
«مجتبی محمدپور» مردی ساده، خوشاخلاق و پدری مهربان، تنها چند قدم از خانهشان فاصله داشت که با اصابت ترکش بیرحمانهای از سوی رژیمی منحوس صهیونیستی، از آشیانهای که با جان و دل ساخته بود، پر کشید.
روایت آن شب تلخ را همسر داغدیدهاش «طاهره بهشتی نژاد» با بغضی آمیخته به عشق بازگو میکند؛ لبخندی که حتی در میان غم و جنایت، هرگز خاموش نشد.
انفجار در حوالی خانه؛ صدای فریاد «مجتبی!»
نزدیک ساعت یک بامداد بود که مجتبی به همراه خواهرزادهشان بیرون از خانه بود.
همسر شهید محمدپور میگوید: نمیدانم ترکش موشک بود یا بمب، فقط شنیدم صدای مهیبی آمد و ناگهان دیدم به سقف ماشینشان اصابت کرد. ترکش با شدت به سر مجتبی خورد. از پنجره نگران بیرون را نگاه میکردم که ناگهان صدای فریاد خواهرزادهام بلند شد: «مجتبی! مجتبی!»
با تمام توان خودم را از طبقه بالا به پایین رساندم. دعا میکردم زنده باشد. نبضش را گرفتم، ضربان کمرنگی حس کردم، اما اطرافیان میگفتند: «زنده است، نبضش میزند.» بعد فهمیدم که این حرفها تنها برای آرام کردن من بود.
آمبولانس رسید و مجتبی را به بیمارستان منتقل کردند، اما چند دقیقه بعد خبر شهادتش را دادند.
افزودن نظر