shohada

مجتبی محمدپور

در شبی آرام، وقتی نفس‌های تازه دختر پنج‌ماهه ای فضای خانه را پر کرده بود، خانواده‌ای جوان در انتظار طلوع فردایی روشن بود؛ فردایی که هر روزش با امید و لبخند همراه باشد. اما لحظه‌ای جنایت‌آمیز، همه آن آرزوها را به خاک سیاه نشاند. «مجتبی محمدپور» مردی ساده‌، خوش‌اخلاق و پدری مهربان، تنها چند قدم از خانه‌شان فاصله داشت […]

Categories / برچسب‌ها

مجتبی محمدپور

در شبی آرام، وقتی نفس‌های تازه دختر پنج‌ماهه ای فضای خانه را پر کرده بود، خانواده‌ای جوان در انتظار طلوع فردایی روشن بود؛ فردایی که هر روزش با امید و لبخند همراه باشد. اما لحظه‌ای جنایت‌آمیز، همه آن آرزوها را به خاک سیاه نشاند. «مجتبی محمدپور» مردی ساده‌، خوش‌اخلاق و پدری مهربان، تنها چند قدم از خانه‌شان فاصله داشت […]

در شبی آرام، وقتی نفس‌های تازه دختر پنج‌ماهه ای فضای خانه را پر کرده بود، خانواده‌ای جوان در انتظار طلوع فردایی روشن بود؛ فردایی که هر روزش با امید و لبخند همراه باشد. اما لحظه‌ای جنایت‌آمیز، همه آن آرزوها را به خاک سیاه نشاند.

«مجتبی محمدپور» مردی ساده‌، خوش‌اخلاق و پدری مهربان، تنها چند قدم از خانه‌شان فاصله داشت که با اصابت ترکش بی‌رحمانه‌ای از سوی رژیمی منحوس صهیونیستی، از آشیانه‌ای که با جان و دل ساخته بود، پر کشید.

روایت آن شب تلخ را همسر داغ‌دیده‌اش «طاهره بهشتی نژاد» با بغضی آمیخته به عشق بازگو می‌کند؛ لبخندی که حتی در میان غم و جنایت، هرگز خاموش نشد.

انفجار در حوالی خانه؛ صدای فریاد «مجتبی!»

نزدیک ساعت یک بامداد بود که مجتبی به همراه خواهرزاده‌شان بیرون از خانه بود.

همسر شهید محمدپور می‌گوید: نمی‌دانم ترکش موشک بود یا بمب، فقط شنیدم صدای مهیبی آمد و ناگهان دیدم به سقف ماشینشان اصابت کرد. ترکش با شدت به سر مجتبی خورد. از پنجره نگران بیرون را نگاه می‌کردم که ناگهان صدای فریاد خواهرزاده‌ام بلند شد: «مجتبی! مجتبی!»

با تمام توان خودم را از طبقه بالا به پایین رساندم. دعا می‌کردم زنده باشد. نبضش را گرفتم، ضربان کمرنگی حس کردم، اما اطرافیان می‌گفتند: «زنده است، نبضش می‌زند.» بعد فهمیدم که این حرف‌ها تنها برای آرام کردن من بود.

آمبولانس رسید و مجتبی را به بیمارستان منتقل کردند، اما چند دقیقه بعد خبر شهادتش را دادند.

تاریخ شهادت: 1404/04/03
جنسیت: مرد
رده سنی: بزرگسال
شهر: آستانه اشرفیه

نظرات

افزودن نظر